قصه کودکانه سینمای شب

قصه کودکانه سینمای شب

telegram468 قصه کودکانه سینمای شب

قصه کودکانه سینمای شب
در یک شب آروم و مهتابی آسمون پر از ستاره های ریز و درشت بود. ماه، زیبایی آسمونو چند برابر کرده بود. یه شب که ماه مثل همیشه گشتی تو آسمون زد تا از حال ستاره ها با خبر بشه، دید که دو تا از بچه ستاره ها سر جاشون نیستند. از بقیه ستاره ها سراغ اون دو تا را گرفت، اما اونا گفتند ستاره کوچولوها چند شبه که میرن زمین و شبا دیر میان خونه. ماه زیبا نگران شد . فوری باد مهربونو صدا زد و گفت : دو تا ستاره چند شبه میرن زمین دیر برمی گردن. زودتر پیداشون کن و بیارشون پیش من.
باد مهربون به سرعت به زمین رفت.گشت و گشت و گشت تا اینکه اونا رو پیدا کرد. اون دو ستاره پشت شیشه ی یه خونه نشسته بودن وتلویزیون تماشا می کردن. . یه فیلم ترسناک که مربوط به بزرگترها بود. اون ها کلی هم ترسیده بودن.

قصه های بیشتری بخوانید: قصه کودکانه

اون شب باد ماه مهربون به زور اونها رو برد پیش ماه زیبا و گفت : ماه زیبا این دو تا را به سختی آوردمشون. داشتند از پنجره یه خونه فیلم های زمینی رو نگاه می کردن. یه فیلم که توش جنگ ماه و ستاره ها بود . اصلا مناسب ما آسمونی ها نبود. ماه زیبا خیلی ناراحت شد. ستاره ها که هم ترسیده بودن، پشت باد مهربون قایم شده بودن و از اون فیلم صحبت می کردن.

mah-setareh-istgahekoodak.ir_-300x169 قصه کودکانه سینمای شب

ماه و ستاره

ماه زیبا فکر کرد و گفت : شما چند تا اشتباه کردین. یکیش که بدون اجازه به زمین رفتید. دوم ابنکه فیلم هایی که مربوط به شما نبوده رو تماشا کردید. سوم حرف باد مهربونو گوش نکردین.
یکی از ستاره کوچولوها گفت :ما رو ببخشید اشتباه کردیم. اما رو زمین تلویزیون هست. سینما هست. خیلی خوش می گذره. اما ما شبا تو آسمون هیچی نداریم که سرگرم بشیم. فقط شبا چشمک می زنیم و می درخشیم . همین وبس.
ماه زیبا دوباره با خودش فکر کرد و گفت : درست می گید شما . آسمون ما خیلی قشنگه. ولی باید یه کاری کنم که شبا بیکار نمونید و گرنه ستاره های قشنگم یکی یکی میرن زمین و آسمون تاریک میشه.ماه بلافاصله ابر پنبه ای رو صدا زد به اون گفت هر چه زودتر یه سینمای بزرگ برای آسمون درست کنید که شبا هم برنامه بچه ها داشته باشه هم برنامه بزرگترها. اما یه سینما بدون صدا. چون آسمون باید شبها ساکت ساکت باشه تا آدمها و حیوونها راحت بتوونند بخوابند. می خواهم ستاره ها دیگه به زمین نرند و همین جا تو آسمون همه چی داشته باشند.
ابر پنبه ای قبول کرد و رفت تا به کمک بقیه ابرها یه سینمای آسمونی بسازن. ستاره های کوچولو هم خوشحال و آروم دویدن سر جاهاشون و آروم و بی صدا به خواب رفتند.

نام داستان : قصه کودکانه سینمای شب

نویسنده زهرا محمدی

ایستکاه کودک

6 پاسخ
  1. امیرحسین
    امیرحسین گفته:

    سلام. خیلی قشنگ وعالی بود… فقط ای کاش میگفتین چه برنامه ای برای آسمون چیده بودین به عنوان تلویزون وسینما

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *