نوشتهها
سفر به ستارگان : پسری که می خواست نویسنده شود
پدر و پسر در ساحل رودخانه نشسته بودند.بیرون شهر زیبا بود و آن ها به صداهای اطراف گوش می دادند.اندکی از نیمه شب گذشته بود؛ اما آن دو ترجیح می دادند بیرون کلبه شان بمانند نسیم خنک را حس کنند .صدای جیرجیرکها از روی برگهای پهن درخت بالای سرآن ها و …
لاکو لاک ندارد – قصه ای برای خردسالان و کودکان
لاکو می خواست به مومو شنا یاد بدهد. خرسو گفت مواظب باشید. آدم ها را اینطرف ها دیده اند. مومو گفت مواظبیم . لاکو گفت : لاکو تندی توی لاکش قایم می شود. تو باید مواظب باشی مومو.
مومو و لاکو به طرف رودخانه رفتند. نزدیک رودخانه یه صداهایی می آمد.
تاپ…
قصه ببعی و گرگ – قصه گوسفند کوچولو و یه گرگ بدجنس
قصه ببعی و گرگ برای خردسالان و کودکان
ببعی همراه گله به چرا رفته بود. شکمش پر از علف شده بود. ولی چشمش افتد به علف های روی تپه. با خودش گفت : یک کم دیگر بخورم. دیگه نخورم .
سگ گله داد زد : آهای ببعی کجایی؟ زودتر بیا که می خواهیم برویم.
…
قصه کودکانه سینمای شب
قصه کودکانه سینمای شب
در یک شب آروم و مهتابی آسمون پر از ستاره های ریز و درشت بود. ماه، زیبایی آسمونو چند برابر کرده بود. یه شب که ماه مثل همیشه گشتی تو آسمون زد تا از حال ستاره ها با خبر بشه، دید که دو تا از بچه ستاره ها سر جاشون نیستند. از بق…
داستان کودکانه ماه اگه خوابش ببره
داستان کودکانه ماه قصه ای برای کودکان
سارا کوچولو در یک خانه قشنگ زندگی می کرد. سارا دختر مهربان و خوبی بود. هیچ وقت کسی را اذیت نمی کرد. عاشق بازی بود. همیشه هم سر وقت غذا می خورد و به موقع هم می خوابید
آن روز صبح که از خواب بیدار شد. بعد ا…